#1

جوهر خودکارم تموم شده؛ یک خودکار دیگه برمیدارم. بسه،چرا انقدر بهم گیر میده؟ ″رها! انقدر پوست لبت رو نکن!″ کک و مک ها چقدر قشنگن. چتری هاش رو توی صورتش میریزه. از صدای بلند متنفرم؛ مخصوصا اگه صدای تو باشه. چی؟ چرا دعوام میکنی،من که کاری نکردم!هوا سرد شده،شوفاژ ها خاموشن. ای کاش معنی خفه شو رو بفهمه. دست و پا چلفتی! قهوه رو ریختی رو فرش! کاش انقدر پیش اونا خجالتی نبودم.صدای جیرجیرک ها چقدر قشنگه. جیغ میزنه: ″چندش!″ عصبی میشم. اون بهم کمک کرد،باورت میشه؟ خش‌خش. اه! نمیخواد ترکمون کنه؟ چراغ روشن نمیشه،تاریکی قراره وحشتناک باشه؟ چرا انقدر بی عقل شده؟ زنیکه؛ هنوز حتی ۱۷ سالش هم نشده و معتاده! روانی،چرا انقدر به خاطرش گریه میکنی. موهام رو کوتاه کردم،باز هم روزنامه سعی میکنه با دروغ مردم رو بخندونه! مگه نمیدونه بابابزرگش فوت شده؟ بسه انقدر تو بخش آی سی یو راه نرو! گل هام پژمرده شدن. ازش بدم میاد، فکر میکنه زیادی خفنه! لیا خودش رو توی دریا غرق کرد. مُرد،خودکشی کرد! عکس میگیرم. برگردیم خونه،راستش این بیرون زیادی وحشتناکه. مامان بزرگ دیگه نامه ای نداره؛ کتابخونه اش هم بسته است. چکمه ها گِلی شدن. وایسا،چرا ابر ها دارن هنوز میخندن؟ ای کاش گریه کنن. نه نه! به اون برگه ها دست نزن،شخصی ان! میفهمی؟ میشه لطفا من رو بفهمی؟ بستنی دخترک میوفته زمین گریه میکنه. وای!مامانِ دختر اون رو زد! چرا نمیفهمه که بهش نیاز داره؟! مسخره ست. امیلی مرده. اگه من بمیرم،کسی دلتنگم میشه؟

                              

سلام==) میکا صحبت میکنه :دیی چطورید؟ خوش میگذره بهتون؟ امیدوارم خوب باشید و مثل من گلودرد نباشید. آره من مریض شدم؛ و به خاطرش مدرسه نرفتم. راستی؛ این نوع نوشتن(متن بالا) رو توی وبلاگ مائو چان و آیسا دیدم:″) به نظرم‌ واقعا سبک نوشتن قشنگ و جالبی عه. وقتی نوشتمش واقعا سبک شدم؛البته شما احتمالا متوجه نشید که چی نوشتمxD

حالا صلوات بفرستید،طلسم ها شکسته شد و من بالاخره پست گذاشتم. گیلیلیلییی. حقیقتش؛ دیگه واقعا وبلاگم داشت خاک میخورد. و از اونجایی که چندوقت دیگه وبلاگم یک ساله میشه دلم‌میخواد یکم بیشتر بهش اهمیت بدم.

 تاحالا تیچری داشتید که عاشق سوسک باشه؟ خب من دارم! دوستم داشت تعریف میکرد که توی کشوی آشپزخونه دنبال چیزی میگشته،بعدش یه سوسک مرده اونجا بوده و دستش خورده به سوسکه. بچه های کلاس: اه اه چندش. تیچر: ″ولی چندش نیست واقعا.″ ادامه داد: ″میدونین،درواقع سوسک یه ماده ای توی بدنش ترشح میشه که باعث میشه همیشه پاکیزه بمونه. و وقتی که شما بهش دست میزنید درواقع اون کثیف میشه،نه شما.″ هاهاها،کی فکر میکرد همچین چیزی امکان داشته باشه؟ دوستم: شما خیلی سوسک دوست دارین نه؟ تیچر: نه من دوست ندارم؛ ولی آخه موجود به این بی آزاری رو چرا باید بگیرم بکشمش. باز دوباره دوستم: سوسک بالدار دیدیدن؟ اونا خیلی بیشعور و بی فرهنگن؛ نگاهت

 میکنن بعدش یک دفعه میبینی روی صورتت ان. DDD: 

                                                      ~*~

راستی؛ اسم exchange student رو تاحالا شنیدین؟ اینطوری عه که شما برای تحصیل میرید یه کشور دیگه،اما به جاتون یه دانش آموز دیگه از اون کشور میاد به کشور شما. و بعد اونجا میتونید host family داشته باشید. که شما رو نگه میدارن و شما باهاشون زندگی میکنید و تا پایان ترم میتونید اونجا بمونید. اما بعدش هرکدوم باید برگردن به کشور خودشون :دی. به نظرم خودم خیلی جالبه. دلم میخواد امتحانش کنم.

پی نوشت: خب چه خبر؟:″) 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • يكشنبه ۲۰ آذر ۰۱

    چالش ۱۹ سوال مرینا!

  • ۸
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • شنبه ۵ شهریور ۰۱

    شعر های نورانی..~

    غرق در جریان باریک کلمات~

    مارسیس مرگش را نواخت

    مرگی از جنس رنگ

                                           

    گلهای رز

    و پروانه های اکلیلی

    به یاد پائولا

                                          

    غرق در جریان باریک کلمات~

    گفت خاموش چون تو مجنون نیستی

    ای ستاره ی دنباله دار

                                       

    Im drowning

    deep in the heart

    a letter from Ao

                                       

    When your gone

    I wish "LOVE" only needed "LOVE" to be perfect

    promise

     

     

    پ.ن۱: منبع چالش اینجاست از سلین ممنونم که من رو به این چالش دعوت کرد ولی خب متاسفانه شعر هام خیلی خوب از آب در نیومدن...

    پ.ن۲:اینکه از عنوان های یکی استفاده نکردم به این معنا نیستش که عنوان هاش قشنگ نبودن،من فقط نتونستم عنوان هاشون رو با عنوان های دیگه کنار هم بزارم:″)

  • ۶
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • جمعه ۲۸ مرداد ۰۱

    کهکشانی درون زخم هایم

    ​​زخم هایم را دوست دارم،

    به همان اندازه که تو زیبایی ات را دوست داری.

    ز زخم های درونم چیزهایی را آموختم

    که زخمی نبودن هرگز آن ها را به من یاد نداد

    درون زخم هایم خون نمی بینم،بلکه درون آنان کهکشانی میبینم

    کهکشانی که هر ستاره ی آن یک تجربه است

    من ​درون زخم هایم به دنبال ستاره ها میگردم!

    ​​​​زخم هایم مرا به آنچه که الان هستم تبدیل کرده اند.

    من قوی بودن را ز آن ها آموختم....

    ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

    خیلی یهویی،پس فکر می کنم بتونم اسمش رو بزارم چرت و پرت؟! -و باید بگم که این شعر نیست- 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • سه شنبه ۲۵ مرداد ۰۱

    صندلی داغ′-′

    خب،من یک بار صندلی داغ گذاشته بودم ولی از اونجایی که نصفتون ایگنور کردینش تصمیم‌ گرفتم دوباره بزارم هرچند یک حسی بهم میگه قراره باز هم ایگنور شم..~ 

    ولی خب دلم خواست بزارم دیگه*-* مخصوصا الان که میتونم کلی پرحرفی کنم!

    همین دیگه و ممنون میشم ایگنور نکنید:″

                                            

  • ۷
  • نظرات [ ۲۷ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱

    شاید

    شاید اگه من، ′رها′ نبودم میتونستم واقعا آزاد باشم.

    شاید میتونستم دوباره از ته دلم بخندم.

    شاید میتونستم دوباره بزارم که موج های دریا با پاهام برخورد کنن.

    شاید میتونستم دوباره از راه بغل ارتباط بگیرم.

    شاید میتونستم دوباره کیوت باشم و ذوق کنم.

    شاید میتونستم دیگه بین حرف های قلب و مغزم گیر نکنم.

    شاید میتونستم که دیگه هرگز نگم ′شاید میتونستم′.

    -رها

    #خزعبلات

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • پنجشنبه ۱۳ مرداد ۰۱

    متاسفم..برای خودم..

    یکشنبه با یکی از دوستام دعوام شد،

    کل شب ذهنم درگیرش بود و فکر میکردم

    که فردا قراره کلی فحش ازش بشنوم

    و بهم بی محلی کنه.

    انتظار داشتم فردا به طرز دردناکی قلبم رو

    بشکنه و تنهام بزاره،حتی شب انقدر بهش فکر

    کردم که قراره بعدش طوری که انگار اصلا وجود

    نداشتم فراموشم کنه نتونستم بخوابم.

    امروز دیدمش،اومد بغلم کرد و بهم

    گفت″ببخشید..من یکم زیادی بی عقل شده بودم″

    اون لحظه من فقط سکوت کردم..انگار نمیدونستم

    چی باید بگم ناراحت شدم چون کامل نشناخته بودمش

    اما سعی کردم بهش نشون ندم چون حتما

    فکر میکرد به خاطر ′اون′ ناراحتم.

    پس فقط بهش گفتم اشکالی نداره منم بی عقل بودم.

    بعد که اومدم خونه تمام مدت به ′خودم′ فکر کردم.

    اینکه مغزم پر شده از تیکه و بی محلی و فراموش 

    شدنای بی رحمانه.

    فقط میتونم بگم...برای خودم متاسفم که

    با آدمایی بودم که درونشون چیزی جز کینه

    و نفرت نبود و باز هم برای خودم متاسفم

    که اونقدر باهاشون بودم که مهربونی یادم رفت.

    #خزعبلات

  • ۳۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱
    سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه ،
    بنفش مات.
    بدن بی‌جان ،
    شسته شده و پریده رنگ،
    همچون مروارید.
    در حفره یک صخره،
    گویی موج‌ها با وسواس ،
    تمام دریا را در آن گودال
    به چرخش وامی‌دارند.
    نقطه کوچکی به اندازه یک حشره،
    چون نقطه عذاب
    روی دیواره صخره
    پایین می‌خزد .
    قلب خاموش می‌شود .
    دریا به عقب می‌لغزد .
    آینه‌ها هزار تکه می‌شوند .
    _سیلویا پلات_
    موضوعات