آنه

تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه کذشت

وقتی روشنی چشم هایت 

در پشت پرده های مه الود اندوه پنهان بود

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات

از تنهایی معصومانه ی دست هایت

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت

و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات

حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود

آنه

اکنون آمده ام تا دستهایت را

به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری

در آبی بی کران مهربانی ها به پرواز در آیی

و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست

در انتظار توست.

 

پی‌نوشت: وقتی خواهرم داره جم جونیور میبینه و یک دفعه این دکلمه ی زیبا پخش میشه،چطور میتونم لبخند نزنم؟:)