جوهر خودکارم تموم شده؛ یک خودکار دیگه برمیدارم. بسه،چرا انقدر بهم گیر میده؟ ″رها! انقدر پوست لبت رو نکن!″ کک و مک ها چقدر قشنگن. چتری هاش رو توی صورتش میریزه. از صدای بلند متنفرم؛ مخصوصا اگه صدای تو باشه. چی؟ چرا دعوام میکنی،من که کاری نکردم!هوا سرد شده،شوفاژ ها خاموشن. ای کاش معنی خفه شو رو بفهمه. دست و پا چلفتی! قهوه رو ریختی رو فرش! کاش انقدر پیش اونا خجالتی نبودم.صدای جیرجیرک ها چقدر قشنگه. جیغ میزنه: ″چندش!″ عصبی میشم. اون بهم کمک کرد،باورت میشه؟ خش‌خش. اه! نمیخواد ترکمون کنه؟ چراغ روشن نمیشه،تاریکی قراره وحشتناک باشه؟ چرا انقدر بی عقل شده؟ زنیکه؛ هنوز حتی ۱۷ سالش هم نشده و معتاده! روانی،چرا انقدر به خاطرش گریه میکنی. موهام رو کوتاه کردم،باز هم روزنامه سعی میکنه با دروغ مردم رو بخندونه! مگه نمیدونه بابابزرگش فوت شده؟ بسه انقدر تو بخش آی سی یو راه نرو! گل هام پژمرده شدن. ازش بدم میاد، فکر میکنه زیادی خفنه! لیا خودش رو توی دریا غرق کرد. مُرد،خودکشی کرد! عکس میگیرم. برگردیم خونه،راستش این بیرون زیادی وحشتناکه. مامان بزرگ دیگه نامه ای نداره؛ کتابخونه اش هم بسته است. چکمه ها گِلی شدن. وایسا،چرا ابر ها دارن هنوز میخندن؟ ای کاش گریه کنن. نه نه! به اون برگه ها دست نزن،شخصی ان! میفهمی؟ میشه لطفا من رو بفهمی؟ بستنی دخترک میوفته زمین گریه میکنه. وای!مامانِ دختر اون رو زد! چرا نمیفهمه که بهش نیاز داره؟! مسخره ست. امیلی مرده. اگه من بمیرم،کسی دلتنگم میشه؟

                              

سلام==) میکا صحبت میکنه :دیی چطورید؟ خوش میگذره بهتون؟ امیدوارم خوب باشید و مثل من گلودرد نباشید. آره من مریض شدم؛ و به خاطرش مدرسه نرفتم. راستی؛ این نوع نوشتن(متن بالا) رو توی وبلاگ مائو چان و آیسا دیدم:″) به نظرم‌ واقعا سبک نوشتن قشنگ و جالبی عه. وقتی نوشتمش واقعا سبک شدم؛البته شما احتمالا متوجه نشید که چی نوشتمxD

حالا صلوات بفرستید،طلسم ها شکسته شد و من بالاخره پست گذاشتم. گیلیلیلییی. حقیقتش؛ دیگه واقعا وبلاگم داشت خاک میخورد. و از اونجایی که چندوقت دیگه وبلاگم یک ساله میشه دلم‌میخواد یکم بیشتر بهش اهمیت بدم.

 تاحالا تیچری داشتید که عاشق سوسک باشه؟ خب من دارم! دوستم داشت تعریف میکرد که توی کشوی آشپزخونه دنبال چیزی میگشته،بعدش یه سوسک مرده اونجا بوده و دستش خورده به سوسکه. بچه های کلاس: اه اه چندش. تیچر: ″ولی چندش نیست واقعا.″ ادامه داد: ″میدونین،درواقع سوسک یه ماده ای توی بدنش ترشح میشه که باعث میشه همیشه پاکیزه بمونه. و وقتی که شما بهش دست میزنید درواقع اون کثیف میشه،نه شما.″ هاهاها،کی فکر میکرد همچین چیزی امکان داشته باشه؟ دوستم: شما خیلی سوسک دوست دارین نه؟ تیچر: نه من دوست ندارم؛ ولی آخه موجود به این بی آزاری رو چرا باید بگیرم بکشمش. باز دوباره دوستم: سوسک بالدار دیدیدن؟ اونا خیلی بیشعور و بی فرهنگن؛ نگاهت

 میکنن بعدش یک دفعه میبینی روی صورتت ان. DDD: 

                                                      ~*~

راستی؛ اسم exchange student رو تاحالا شنیدین؟ اینطوری عه که شما برای تحصیل میرید یه کشور دیگه،اما به جاتون یه دانش آموز دیگه از اون کشور میاد به کشور شما. و بعد اونجا میتونید host family داشته باشید. که شما رو نگه میدارن و شما باهاشون زندگی میکنید و تا پایان ترم میتونید اونجا بمونید. اما بعدش هرکدوم باید برگردن به کشور خودشون :دی. به نظرم خودم خیلی جالبه. دلم میخواد امتحانش کنم.

پی نوشت: خب چه خبر؟:″)