۴ مطلب با موضوع «چالش ها-» ثبت شده است

چالش سی کالج:>

​​​​​​یوهوو:″) منم این چالش رو شرکت میکنم. :دیی

منبع: کلیک

روز اول:

آدم برفی

 من فکر کردم آدم برفی همیشه میخنده؛پس سعی کردم مثل اون باشم،همیشه شاد باشم و بخندم. اما وقتی خورشید اومد و آدم برفی گریه کرد،فهمیدم حتی شادترین افراد هم توی زندگیشون نیمه های تاریک دارن.

روز دوم:

آسمان تاریک

​​​​​در های شادی بررویم بسته شدند و رویاهایم دیگر خنده بر روی لب هایم نیاوردند. اشکالی ندارد،من باز هم میجنگم؛ با این امید که روزی آسمان تاریک من پر از ستاره خواهد شد.

روز سوم:

رویا

​​​​​دردناک تر از رفتنش اینه که بفهمم همه ی خاطرات خوبمون فقط یک رویا بوده.

روز‌ چهارم:

دردناک

دردناک تر این‌ که دیگه بغلم نکنی و دوستم نداشته باشی اینه که ببینم دیگه نفس نمیکشی و دارن روت خاک میریزن..

روز پنجم:

مرده ها

بعضی اوقات؛مرده ها بهتر از زنده ها درکت میکنن. و آدمای داخل کتاب هم میتونن دوستای بهتری نسبت به آدمای واقعیت باشن.

روز ششم:

شیرینی

با گذشت زمان و سیاه شدن روزاش؛ دیگه حتی شیرینی های معروفشم سوخت و هیچ چیزی جز یک طعم تلخ و بد مزه نداشت

روز هفتم:

تماشاچی

من هیچوقت برای انسانها حقیقت نداشتم. من فقط یک تماشاچی بودم؛ شهر های مختلف را دیدم و چیزهای زیادی آموختم. اما من هرگز به جایی تعلق نداشتم. من هیچ وقت مکانی را نداشتم که صدایش کنم ″خانه″. من خنده ها را میدیدم،گریه ها را هم همینطور. می توانستم هیجان زمان شهربازی رفتن آن ها را احساس کنم،درست همانطور که آرامش زمان قهوه خوردنشان را احساس میکردم. اما هیچوقت میان آن ها نبودم. من فقط یک تماشاچیِ پیر بودم. همان آدمی که روزنامه دستش گرفته و با حسادت به دوستی ها خیره میشود؛ چون هیچوقت دوستی نداشته. چون هیچکدام از این ها هرگز مال او نبوده؛ هرگز.

روز هشتم:

فراموش

من فراموشت میکنم؛بهت قول میدم. پیامات رو پاک کردم چون فقط خاطرات تلخ مون رو یادآوری میکردن،من اهنگای غمگین برای خودم گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم و فراموشت میکنم. عجیبه..چون گریه نمی کنم.

 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • جمعه ۱۴ بهمن ۰۱

    چالش ۱۹ سوال مرینا!

  • ۸
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • شنبه ۵ شهریور ۰۱

    شعر های نورانی..~

    غرق در جریان باریک کلمات~

    مارسیس مرگش را نواخت

    مرگی از جنس رنگ

                                           

    گلهای رز

    و پروانه های اکلیلی

    به یاد پائولا

                                          

    غرق در جریان باریک کلمات~

    گفت خاموش چون تو مجنون نیستی

    ای ستاره ی دنباله دار

                                       

    Im drowning

    deep in the heart

    a letter from Ao

                                       

    When your gone

    I wish "LOVE" only needed "LOVE" to be perfect

    promise

     

     

    پ.ن۱: منبع چالش اینجاست از سلین ممنونم که من رو به این چالش دعوت کرد ولی خب متاسفانه شعر هام خیلی خوب از آب در نیومدن...

    پ.ن۲:اینکه از عنوان های یکی استفاده نکردم به این معنا نیستش که عنوان هاش قشنگ نبودن،من فقط نتونستم عنوان هاشون رو با عنوان های دیگه کنار هم بزارم:″)

  • ۶
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • جمعه ۲۸ مرداد ۰۱

    صندلی داغ′-′

    خب،من یک بار صندلی داغ گذاشته بودم ولی از اونجایی که نصفتون ایگنور کردینش تصمیم‌ گرفتم دوباره بزارم هرچند یک حسی بهم میگه قراره باز هم ایگنور شم..~ 

    ولی خب دلم خواست بزارم دیگه*-* مخصوصا الان که میتونم کلی پرحرفی کنم!

    همین دیگه و ممنون میشم ایگنور نکنید:″

                                            

  • ۷
    • 𝓜𝓲𝓴𝓪 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱
    سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه ،
    بنفش مات.
    بدن بی‌جان ،
    شسته شده و پریده رنگ،
    همچون مروارید.
    در حفره یک صخره،
    گویی موج‌ها با وسواس ،
    تمام دریا را در آن گودال
    به چرخش وامی‌دارند.
    نقطه کوچکی به اندازه یک حشره،
    چون نقطه عذاب
    روی دیواره صخره
    پایین می‌خزد .
    قلب خاموش می‌شود .
    دریا به عقب می‌لغزد .
    آینه‌ها هزار تکه می‌شوند .
    _سیلویا پلات_