خب،اگه یادتون باشه آنیما چند وقت پیش یه پست گذاشته بود همخونه با من چجوریه و من از اونموقع میخواستم این پست رو بزارم:″ البته الان پستش رو پاک‌کرده.
میخوام بگید که همخونه بودن با من چه شکلیه؟!
و اونایی که ایگنور میکنن،امیدوارم پاتون گیر کنه به یه جایی بعدش بیوفتین و حسابی درد بگیره پاتون^^ آرزو های شیطانی..
گمونم تو از اونایی هستی که سرشون به کار خودشونه و مدام به آدم نمیچسبن"-"
احتمالا آشپزیت هم خوبه:"...
آدم پلشتی هم نیستی که خونه شبیه طویله بشه...
این شکلیه که به خاطر شلخته بودن بیش از حدم منو از خونه بیرون می‌کنیXD
باید خوب باشه یعنی همخونه خوبی میشی ولی من نه بعد یه مدت خودت میزاری میری:") xD
میتونیم با هم یه کتابخونه بزرگ داشته باشیم بعد بشینیم کتابایی که خوندیمو تحلیل کنیمxD
ثنا با میکای بنده خدا چیکار کردی؟ XD
من اگه همخونه ت بودم... اوممم به نظرم این قسمتش که میتونستیم هر از چند گاهی با هم در مورد خونه مون صحبت میکردیم که مثلا برنامه ی من فلان جوره برنامه ی تو چجوریه که با هم مطابقت کنه برنامه هامون یا مثلا برنامه ریزی برای اینکه هرکس حواسش باشه چقدر از یخچالو میگیره یا گاهی با هم میرفتیم خرید و یه دوستی همخونه ای طور بینمون شکل میگرفت.:"))))))
یا یه وقتایی با هم غذا میخوردیم و از خستگیا و درگیریای درس/شغلمون برای هم تعریف میکردیمک")
حس میکنم قراره تمام خونه رو گل سفید بذاری.. نمیدونم چرا TT
میشینیم باهم کل خونه رو دیزاین کلاسیک میکنیم که چوبیهههههه
تصورش برام یه زندگی ای میشه شبیه خوابگاه دانشجو های کیوت و صافت و درس خون و مهربون و منظم تو کیدراما هاTT همه ی خونه هم رنگای پاستلی TT
